متن های زیبا و شعرهای موضوعی مخصوص محرم امسال

شعر های مذهبی درون مورد امام حسین (ع)

ما غم ومـهر حسین از ابتدا داریم
در دل خود آرزوی کربلا داریم
فتاده امشب درون سرم هوای او دلم شده مـهمان کربلای او
غریب آقام آقام
عاقبت از مادرش تذکره مـی گیرم
یـا کـه توی حسرت شیش گوشـه مـیمـیرم
به راه عشق او گذشته ار جانیم زنای هیـات محبانیم(۱)
بر مشامم مـیرسد دوباره بوی یـاس
زنده شد درون خاطرم زیـارت عباس…
حریم عشق او بهشت رو خاکه براغم عباس هردلی صد چاکه
غریب آقام آقام
حرمش رو مـیبینم شبا مـیون خواب
یـاد اون ساعت بـه خیر تو حرم ارباب
دلم هوایی شد دوباره با یـادش یـه عمریـه هستم غلام درون گاهش
غریب آقام آقام
———————————-

ما زنان رسم جنون باب نمودیم
جان و سر خود هدیـه بـه ارباب نمودیم
از عمق درون ناله و فریـاد نمودیم
با زدن زلزله ایجاد نمودیم
در حزب على اکبر و در خط حسینیم
دیوانـه زنجیرى بین الحرمـینیم
دارد همـه هستى ما بوى گل یـاس
شد رهبر ما عشق خدا حضرت عباس
موسى کـه به سیناى صفا رفت ز ما بود
منصور کـه بر دار بلا رفت ز ما بود
عیسى کـه به بیمار شفا داد زما بود
یحیى کـه سر از بهر خدا داد ز ما بود
آرى همـه عشاق ز ما بوده و هستند
پیمانـه شکستند کـه پیمان نشکستند

شعرهای مداحی درباره امام حسین

روزی کـه درب عشق از خانـه ای شکست
ساقی بـه روی خاک پیمانـه ای شکست
زآن لحظه حرمت جانانـه ای شکست
تا کربلا دل دردانـه ای شکست
آواره گشته و دور از وطن حسین
ای عشق عالمـین – ارباب من حسین
سرهای قدسیـان بر حلقه عزا
چشمان عرشیـان خونین شد ای خدا
در قلب عاشقان شد خیمـه ها بـه پا
آوای کاروان هر دم زند صلا
هر ندا کند ارباب من حسین
ای عشق عالمـین – ارباب من حسین
گل بوته های یـاس رنگین کمان شده
رنگ بنفشـه ها چون ارغوان شده
آرامش و قرار از باغبان شده
آوای لاله ها چون الامان شده
هر غنچه وا شود گوید سخن حسین
ای عشق عالمـین – ارباب من حسین>
روزی بـه کوچه ای دستان بسته ای
در پشت درون گل پهلو شکسته ای
روزی دگر تن درون خون نشسته ای
با ضربه ستور از هم گسسته ای
گردیده اینچنین خونین بدن حسین
ای عشق عالمـین – ارباب من حسین
ما هرچه مـی کشیم از ضرب کینـه است
آغاز بیی کوی مدینـه است
از آتش درون و از سوز است
گویـا کـه اجرت آن بی قرینـه است
اینگونـه شد کـه شد غرق محن حسین
ای عشق عالمـین – ارباب من حسین
اینگونـه رسم عشق گردیده قائمـه
یثرب بـه ابتدا درون طف بـه خاتمـه
گاهی بنفشـه گون گه چون شفق همـه
آید بدین جهت از کوچه فاطمـه
گوید بـه قتلگاه ای بی کفن حسین
ای عشق عالمـین – ارباب من حسین

شعر مداحی درباره امام حسین

آقا نشد هر آنکه برایت گدا نشد
مقصود از تکلم طور از تو گفتن است
موسی نشد هر آنکه کلیم شما نشد
روز ازل به منظور گلوی تو هیچ
غیر از خدای عز و جل خونبها نشد
در خلقتش زمـین و مکانـهای محترم
بسیـار آفرید ولی کربلا نشد
گرچه هزار سال به منظور تو گریـه کرده اند
یک گوشـه از حقوقتو ادا نشد
ما گندم رسیده شـهر ری توایم
شکر خدا کـه نان تو از من جدا نشد
یک گوشـه مـی رویم و فقط گریـه مـی کنیم
حالا کـه کربلای تو روزی ما نشد
داغ تو اعظم هست تحمل نمـی شود
در حیرتم چگونـه قد نیزه که تا نشد
لطیفیـان

شعر مداحی درباره امام حسین

با تو شروع مـی کنم ای ابتدای من
ای جلوه خدایی بی منتهای من
پایـان راه تو بـه خدا ختم مـی شود
از راه کربلاست مسیر خدای من
لحظه بـه لحظه مححضر زهرا رسیده است
رنگ خدا گرفته اگر گریـه های من
از روی فرشـهای حسینیـه عزا
تا عرش مـی رود اثر ردپای من
شکر خداکه درون دهه آخر الزمان
خرج تو مـیشود نفس من صدای من
این گریـه‌ی به منظور تو کفاره‌ی من است
این راه توبه ای هست برای خطای من
از من نیـاز مـیرسد و از تو ناز-عجب
دردسری شده سفر کربلای من

شعر مداحی درباره امام حسین

مرا درد و مرا درمان حسین(ع) اســت
مـرا اول مـــــــرا پایـان حسین(ع) است
دل هر کـس بـه ایمانی سرشتـــــه
مرا هم دین و هم ایمان حسین(ع) است
همـه عالم بـه اذن حق تعالــــــــــی
چو عبدی سر بـه فرمان حسین(ع) است
بهشت و جنت و فردوس اعــــــلاء
همـه معلــــــــــول پیمان حسین(ع) است
برای هر دلی جانان و جانـــــــــــی
مرا هم جان و هم جانان حسین(ع) است
عقول جن و انس و هم ملائــــــک
به حقِ حق کـه حیران حسین(ع) است
چو خواهم روضه ی رضوان بـه فردا
که من را روضه ی رضوان حسین(ع) است
چرا عالم ز جانش نـــــــــــاله دارد
مگر او هم پریشان حسین(ع) است
اگر خواهی ز حال عبد مســــــکین
خوشا حالش کـه مـهمان حسین(ع) است

شعر مداحی درباره امام حسین

جنت بی توعذابش ز جهنم کم نیست
در دم مرگ اگر پا بسرم بگذاری
**عمر جاوید بـه شیرینی آن یکدم نیست
حرم قرب خدارا کـه دل عاشق توست
طرفه بیتی هست که روح القدسش محرم نیست
بگذار آدمـیان طعنـه زنندم گویند*
*هر کـه خود را سگ کوی تو نخواند آدم نیست
نیست بر خامشی آتش دوزخ سیلش*
*از یم اشک غمت هر کـه به چشمش نم نیست
تا خدایی خدا هست لوای تو بـه پاست**
زانکه جز دست خدا حافظ این پرچم نیست
هم خدا داند و هم عالم و آدم دانند*
*که بـه جز رأیت عشق تو درون این عالم نیست
دوزخ ارزانی آنانکه ندارند غمت**
با غمت هیچ مرا زآتش دوزخ غم نیست
ملک هستی همـه ماتمکده‌ی توست حسین
**جایی از ملک جهان خالی از این ماتم نیست
گوهر اشک عزای تو بـه هر ندهند
**اهرمن را شرف داشتن خاتم نیست
گریـه بر پیکر مجروح تو حتما همـه دم**
که جراحات تنت را بـه از این مرهم نیست
تو بـه جا ماندی و ظالم اثرش هم شد محو
**پایـه ظلم کـه در دار جهان محکم نیست
سائل تو استی کز تو تو را خواهد و بس
**آنکه شد طالب تو درون طلب درهم نیست
کردی هدف تیر کـه مـیدانستی
**زنده بی مرگ تو دین نبی اکرم نیست
هیچ مظلوم همانند تو درون قلزم خون
**سر جدا با گلوی تشنـه کنار یم نیست
گو ببرند سر دار زبان درون کامش**
غیر مدح تو ثنایی بهنیست

متن مداحی درباره کربلا

اینجا بهشت سرخ بدن‎های بی سراست اینجا نگارخانـه‎ی گل‎های پرپر است
اینجا منا و مشعر و بیت الحرام ماست
اینجا حریم قرب شـهیدان داور است
اینجاست قتلگاه شـهیدان راه حق
اینجا مزار قاسم و عباس و اکبر است
اینجا بـه جای جامـه‎ی احرام ما بـه تن…
زخم هزار نیزه و شمشیر و خنجر است
اینجا دو طفل زینبم افتد بـه روی خاک
اینجا بـه روی ‎ی من قبر اصغر است
اینجا به منظور پیکر صد چاک عاشقان
گرد و غبار کرب و بلا مُشک و عنبر است
اینجا چو آفتاب سرم بر فراز نی
بر کودکان درون به درم سایـه گستر است
اینجا تنم بـه زیر سم اسب، دانلود گل یاس مهربونم توتیـا
اینجا سرم بـه دامن شمر ستمگر است
اینجا بـه جای جای گلوی بریده‎ام
گلبوسه‎های زینب و زهرای اطهر است
اینجا بـه یـاد العطش کودکان من
هر صبح و شام دیده‎ی مـیثم، ز خون تر است

متن مداحی درباره علی اصغر

بگو کـه یک شبه مردی شدی به منظور خودت
و ایستادی امروز روی پای خودت
نشان بده بـه همـه چه قیـامتی هستی
و باز درون پی اثبات ادعای خودت
از آسمانی گهواره روی خاک بیفت
بیفت مثل همـه مردها بـه پای خودت
پدر قنوت گرفته ترا به منظور خدا
ولی هنوز تو مشغول ربنای خودت
که شاید آخر سیر تکامل حلقت
سه جرعه تیر بریزی درون نای خودت…
یکی بـه جای عمویت کـه از تو تشنـه تر است
یکی بـه جای رباب و یکی بـه جای خودت
بده تمام خودت را بـه نیزه ها و بگیر
برای کمـی سایـه درون ازای خودت
و بعد همسفر کاروان برو بالا
برو بـه قصد رسیدن بـه انتهای خودت
و درون نـهایت معراج خویش مـی بینی
که تازه آخر عرش هست ابتدای خودت
سه روز بعد درون افلاک دفن خواهی شد
درون قلب پدر خاک کربلای خودت
هادی جانفدا

ای اهل کوفه رحمـی این طفل جان ندارد
خواهد کـه آب گوید اما زبان ندارد
دیشب بـه گاهواره که تا صبح ناله مـیزد
امروز کـه تر کنددور دهان ندارد
رخ مثل برگ پاییزچون دو چوبه خشک
این غنچۀ بهاری غیر از خزان ندارد
ای حرمله مکش تیر یکسو فکن کمان را
یک برگ گل کـه تاب تیر و کمان ندارد
شمشیر اوست آهش فریـاد او تلظُی
جانش بهرسیده تاب بیـان ندارد
منت بـه من گذارید یک قطره آب آرید
بر کودکی کـه در تن جز نیمـه جان ندارد
با من اگر بجنگید که تا کشتنم بحنگید
این شیر خواره بر کف تیغ سنان ندارد
مادر نشسته تنـها درون خیمـه بین زنـها
جز اشک خجلت خود آب روان ندارد
تا با خدنگ دشمن روحش زند پر از تن
جز شانۀامامش دیگر مکان ندارد
(مـیثم)به حشر نبود غیر از فغان و آهش
آنکو از این مصیبت آه و فغان ندارد
حاج غلامرضا سازگار(مـیثم)

ای بـه اکبر کرده همدوشی علی
برده سر درون جیب خاموشی علی
تو مسیح عترتی وز مرتبت
کرده با قرآن هم آغوشی علی
حجت کبرائی و گردون ندید
کودک و اینسان خدا جوشی علی
اصغرم قنداقه ات شد غرق خون
زود بودت این کفن پوشی علی
چون تو سربازی دگر نائل نشد
بر سر دوشم بـه سردوشی علی
گفتمت آرام باش از تشنگی
نی کـه تا سر حد بیـهوشی علی
خواستم از گریـه خاموشت ولی
نی دگر اینقدر خاموشی علی
خنده ات وقت شـهادت براست
تا چه گفتت تیر درون گوشی علی
اصغرم اینک گوارایت بود
از مـی کوثر قدح نوشی علی
چون مؤید هرکه دارد با تو کار
نیستش زین غم فراموشی علی

لالا لالا بـه طفل نیمـه ساله
چه گویم ای خدا با اشاله
زدی ای آب، آتش موج کم کن
فرات بی وفا آبش زلاله
لالا لالا بـه لبها یک کلومـه
لالا لالا گلم صبرش تمومـه
صدای دشمنان آید بگوشم
بر این شش ماهه یک قطره حرومـه
لالا لالا زدی آتش بـه جونم
گل من، نازنینم، مـهربونم
تو بودی نورِ تاریکِ دو چشمم
ستاره نیست درون این آسمونم
لالا لالا چرا ای آسمونی
ز داغت گشته بابا قدکمونی
مرا حیران نمودی بس کن اصغر
چرا رو سوی خیمـه مـی‌کشونی
لالا لالا گلِ یـاسِ ربابم
مزن خنده کنی خانـه خرابم
سؤالی مـی‌کند مادر علی جان
تو برخیز و بده جایم جوابم

طفل عطشان مرا خنده بـه رویش مزنید
تیرِ زهرین شده را زیرِ گلویش مزنید
اصغرم تشنـه و بی تاب شده درون بغلم
طفل بی تاب مرا ضربه بـه سویش مزنید
بگذارید کمـی دست بـه مویش بکشم
پنجه ی خود بـه سرِ طره ی مویش مزنید
ای خدا بی خبران دل نگران هست رباب
تیر بر حنجره ی طفلِ نگویش مزنید
پدری مست شده از رخِ طفلِ نازش
سنگ خود را بسر جام و سبویش مزنید
مرغِ تشنـه کـه از آن چشمـه ی غم مـی نوشد
تیرِ صیـاد جفا بر سر جویش مزنید

ششماهه على بـه دوش بابش دادند
یک جام از آن باده نابش دادند
چون باتشنـه حاجت آب نمود
با تیر سه شعبه‏اى جوابش دادند

گربه‌چشم‌دل‌ببینی‌کربلا
صحـنـه‌ای‌بین‌درودیـوار‌‌‌بود
برسرتیری‌که‌براصغرزدند
مطمئنم‌تکه‌ای‌مسماربود

مزن مرغم بـه با دو بالت
که دارم درون گلو بغضِ ملالت
روم که تا که بگیرم قطره آبی
که که تا بهتر شود قدری ز حالت

عشق حسین گر همـه دم بر سر است
چاره ی هر جیره خورِ حیدر است
آن حجر الاسود والا مقام
مردمکِ چشم علی اصغر است

علی اصغر گلِ نشکفته ی من
الا ای طفل درون خون خفته ی من
چرا دشمن بـه آن تیرِ سه شعبه
نمک زد بر دلِ آشفته ی من

متن های مداحی درون مورد حضرت علی اکبر

ون تو ای لاله درون این دشت گلی پرپر نیست
واز این پیر جوانمرده کمانی تر نیست
دست و پایی نفسی نیمـه نگاهی اهی
غیر خونابه مگر ناله درون این حنجر نیست
در کنار تو ام و باز بـه خود مـی گویم
نـه حسین، این تن پوشیده بـه خون اکبر نیست
هر کجا دست کشیدم زتنت گشت جدا
از من اغوش پر و از تو تنی دیگر نیست
دیدنی گشته اگر دست و سر تو
دیدنی تر زمن و خنده آن لشگر نیست
استخوانـهای تو پشت پدر هر دو شکست
باز هم شکر کنار من و تو مادر نیست…

عهد بستم که تا که قربانت کنم
غرق خون تقدیم جانانت کنم
عهد بستم که تا که درون راه خدا
عضو عضوت را کنند از هم جدا
زخم تو مشکل گشایی مـی‎کند
مرگ از تو دلربایی مـی‎کند
من خلیل الله، تو اسماعیل من
داغ تو تسبیح من تهلیل من
جسم مجروحت گلستان من است
فرق خونین تو قرآن من است
خون گلاب و خاک صحرا مُشک توست
آبروی من دهان خشک توست
زخم ما را خنده بر شمشیرهاست
چشم ما چشم انتظار تیرهاست
گرچه خشک از تشنگی لب‎های توست
رو کـه جدم مصطفی سقای توست
ما بـه راه دوست هستی باختیم
بعد از آن درون قلب دشمن تاختیم
“غلامرضا سازگار”

روضه خوان گفت کـه لیلا پسری داشت کـه رویش بـه درخشندگی ماه کـه عباس عمویش
روضه خوان گفت کـه لیلا پسری داشت کـه مجنون
پسری داشت کـه مـی رفت و نگاه تو بـه سویش
پسری خوش قد و قامت، پسری صبح قیـامت
روضه خوان گفت کـه در باد پریشان شده مویش
آسمان بار امانت نتوانست کشیدن
که بد خدایـا، کـه شکستند سبویش
روضه خوان تاب نیـاورد عمو آب نیـاورد
روضه خوان آمد و زانو زد و بوسید گلویش

ای مرا آشفته کرده حال تو
دیده و جان و دلم دنبال تو
عزم وصل حق تعالی کرده‎ای
ترک جان یـا ترک بابا کرده‎ای
روح من با این شتاب از تن مرو
ای تمام عمر من بی من مرو
کم ز هجر خویش قلبم چاک کن
باز گرد از دیده اشکم پاک کن
راه غم بر قلب تنگم باز شد
غربتم با رفتنت آغاز شد
ای دل صد پاره‎ام پیراهنت
اشک ثارالله وقف دامنت
مـی‎روی این قوم سنگت مـی‎زنند
گرگ‎های کوفه چنگت مـی‎زنند
صبر کن بابا تماشایت کنم
سِیر حسن و قدّ و بالایت کنم
بعدِ عمری حاصل من داغ توست
جان بابا قاتل من داغ توست
عهد من با دوست عهدی محکم است
هر چه بینم داغ درون این ره کم است

جای برگشتن علی مـی رفت سوی کوفیـان
گوئیـا این بود تنـها آرزوی کوفیـان

راه باز د که تا اکبر بیـاید بینشان
عقده ی دیرینـه باز شد از گلوی کوفیـان

جزر و مد تیغ شمشیر عدو بی سابقه است
شد پر از خون علی اکبر سبوی کوفیـان

بعد از آنکه جان سالم بـه تن اکبر مباد
صحبت از مرگ حسین شد گفتگوی کوفیـان

دشمنی باهر کـه رنگ و بویی از حیدر گرفت
بر علی سوگند بوده خلق و خوی کوفیـان

گوئیـا زهرا بدنبال علی درون کوچه هاست
دخت حیدر مـی دود گریـان بسوی کوفیـان

در مـیان خیمـه های کربلا
بود یک تازه جوانی درون نوا
در خیـالِ لحظه ای پرواز بود
با خداوند جهان درون راز بود
رفت سوی خیمـه ای با شور و شین
تا بگیرد اذن مـیدان از حسین
گفت بابا مرحمِ جانم بده
ای پدر تو اذن مـیدانم بده
قامتش بوسید شاه کربلا
گفت با آمال و عمرش گفته ها
مظهر عشق خدا شد منجلی
عاقبت راهی مـیدان شد علی
دم بـه دم بابا دعایی مـی نمود
شکر الطاف خدایی مـی نمود
گفت یـارب این ز نسل کوثرست
نوجوانِ من علیِ اکبرست
شمس رخسارش بـه مانند نبی ست
نام و اندامش چو بابایم علی ست
این دلم که تا یـاد جدم مـی نمود
روی ماهش غصه هایم مـی زدود
رفت آن سرو بلندِ پر شرر
تا کند ارض و سما را درون به در
خطبه ای را خواند پیش دشمنان
کرد دل ها را بـه لرزیدان روان
گفت سوگندم بـه ربِّ عالمِیْن

من علی هستم علی بن حسین
هر کـه خواهد از حریمش بگذرد
تیغ شمشیرم دلش را مـی دَرَد
گشت مشغول ستیز و کار و زار
شد سیـه پیش عدو این روزگار
گشت صدها از تبار ظالمـین
همچو جدّ ِ خود امـیر المؤمنین
خسته گشت و جسم او بی تاب شد
تشنـه کام ِقطره ای از آب شد
آمد از مـیدان بـه سوی خیمـه گاه
قطره ی آبی طلب کردی ز شاه
گفت بابا، گر کمـی آبم دهی
قوّتی بر حالِ بی تابم دهی
مـی شود این خستگی از دیده پاک
مـی نمایم لشکر دشمن هلاک
گفت بابایش حسینِ تشنـه لب
از من تشنـه مکن آبی طلب
لحظه ای دیگر بـه سوز و اشک و آه
مـی روی دلبند من سوی اله
عشق جدم درّ نایـابت کند
او بـه دست خویش سیرابت کند
بر دهان بنـهاد مولای جهان
آن زبانِ حضرت شیرین زبان
یعنی ای آرامِ جانم ای پسر
از تو باشم من دهان خشکیده تر
یعنی از تشنـه کـه هستی درون برم
گر تو عطشانی منم عطان ترم

یـارب این لاله ی لیلا کـه سپردی بـه منش
این بنی هاشمـیان سوی کجا مـی برنش؟
دیدم آن شبه پیمبر کـه مرا طاقت بود
زره اش پاره و گلگون شده این پیرهنش
دیدم آن لحظه جوانم کـه به خود مـی پیچید
دشمنان از همـه جا تیر و سنان مـی زدنش
دیدم آن دم کـه دو چشمان علی غرق بـه خون
بسترش خاک شد و نقش زمـین پاره تنش
دیدم آن آهوی مستم کـه خرامـی مـی رفت
لاله گون گشته خزان، شبنم خون بر چمنش
دیدم آن جا کـه لبش خشک و دهانش بی آب
قاب انگشتر من بود مرادِ دهنش
هر کجا از بدنش را کـه به کف مـی گیرم
مـی خورد روی زمـین جای دگر از بدنش
آخر ای دار فنا خون بـه دلم افشاندی
که بـه دستم بکُنم غنچه ی خود درون کفنش
فطرس آید بـه جنون از غم عظمای علی
که حسین از غم او چاک زند پیرهنش

ای تاب و توان من
ای تازه جوان من
بنگر بعد رفتنت
این قدِ کمان من
در خون نشسته ام
قلبِ شکسته ام
جانم علی علی ـ علی جانم (۴)
بسته اهل آسمان
دل بر عشقِ تو جوان
این شادیِ دشمنان
آتش مـی زند بـه جان
تسکین بدهِ مرا
حرفی بزن بابا
جانم علی علی ـ علی جانم (۴)
برخیز و نظاه کن
شب را پر ستاره کن
با چشمِ سیـاه خود
بر من یک اشاره کن
اشکم روان شده
باغم خزان شده
جانم علی علی ـ علی جانم (۴)

ای علی جان ای امـید قلب زارم
از غمت شبه پیمبر بی قرارم
قامت من را شکستی
تا کـه تو درون خون نشستی
یـا علی اکبر(۴)
چشم خود وا کن تو ای خون بر دو دیده
مـیوه‌ی قلبِ‌ مرا آخر کـه چیده؟
در کنارت غصه دارم
سر ز جسمت بر ندارم
یـا علی اکبر(۴)
دشمنان چشمان خود را بر تو بندند
من کنم ناله ولی آنـها بخندند
لاله گونِ چاکِ چاکم
سرو افتاده بـه خاکم
یـا علی اکبر(۴)

پسرم مثلِ گوهر بود
صورتش قرص قمر بود
شیر مـیدان بلا بود
پسرم سپر بود

ای خدا دردم همـینـه
اکبرم نقشِ زمـینـه
دشمنان بـه من مـی خندند

ای خدا دلم خزونـه
اکبرم تازه جوونـه
مـی کشـه پا روی خاکا
بابا رو کرده دیوونـه
علی جان علی جان

چرا بابا پریشونی ـ چرا بلبل نمـی‌خونی ـ چرا مـی‌روی ز پیشم ـ چرا ای گل نمـی‌مونی ـ نظری کن تو بـه چشمام ـ از غمت خانـه خرابم ـ بنما نظر بـه بابا ـ‌ مرغکِ خسته‌ی خوابم ـ درون کنار قد خونین ـ نوحه خوانِ تو علی‌ام ـ پیشِ خنده‌های دشمن ـ روضه‌ خوانِ تو علی‌ام ـ فکرِ حالِ زارِ من کن ـ خنک این شرارِ من کن ـ با نفس‌های دوباره ـ بیشتر این قرارِ من کن ـ گشته‌ام خمـیده از غم ـ ای بـه زخمام شده مرهم ـ چه کنم بعد تو اکبر ـ من و این عظیمِ‌ ماتم
گل و گلدسته‌ی بابا ـ مرغِ پر بسته‌ی بابا ـ چه کند با تو عزیزم ـ قابِ بشکسته‌ی بابا …

علی نما اشاره‌ای
جان پدر نظاره‌ای
مـی‌کشی‌ام ای پسرم
به حالِ من تو چاره‌ای
گر نظری بـه من کنی
مرهم جان و تن کنی
آه بکش کـه خونِ خود
برون ز این دهن کنی
آه زدی تو آتشم
پور عزیز و مـه وشم
چگونـه با قدِ خمم
تو را بـه خیمـه‌هاکشم
برس بـه داد دلِ من
حل بنما مشکلِ من
مزن تو دست و پا پسر
که مـی‌شود قاتلِ من
دلم ز غم روان شده
سرخ کـه آسمان شده
بخنده گفته دشمنم
حسین بی جوان شده

بنشینم و از سوز جگر ناله برآرم
بر صورت خونین تو صورت بگذارم
بردار دو دستت زکف خاک و دعا کن
تا من بـه سر کشته تو جان بسپارم
رسم هست که بر نعش جوان لاله گذارند
من لاله بـه غیر از شرر لاله ندارم
از بس بـه تنت زخم روی زخم رسیده
ممکن نبود زخم تنت را بشمارم
با یـادخشک تو ای نور دو دیده
جا دارد اگر بر سر نی اشک ببارم
در خیمـه زبان تو مکیدم جگرم سوخت
بگذار زهات یکی بوسه بر آرم
فریـاد دلم سر زند از خدایـا
گیرم کـه ببندمو فریـاد نیـارم

ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
مثل تیری کـه رها مـی شود از دست کمان
خسته از ماندن و آماده رفتن شده بود
بعد یک عمر رها از قفس تن شده بود
مست از کام پدر بود و لبش سوخته بود
مست مـی آمد و رخساره برافروخته بود
روح او از همـه دل کنده ، بـه او دل بسته
بر تنش دست یدالله حمایل بسته
بی خود از خود ، بـه خدا با دل و جان مـی آمد
زیر شمشیر غمش کنان مـی آمد
یـاعلی گفت کـه بر پا د محشر را
آمده باز هم از جا د خیبر را
آمد ، آمد بـه تماشا بکشد دیدن را
معنی جمله درون پوست نگنجیدن را
بی امان دور خدا مرد جوان مـی چرخید
زیرپایش همـهو مکان مـی چرخید
بارها از دل شب یک تنـه بیرون آمد
رفت از مـیسره از مـیمنـه بیرون آمد
آن طرف محو تماشای علی حضرت ماه
گفت:لاحول ولاقوه الابالله
مست از کام پدر، زاده لیلا ، مجنون
به تماشای جنونش همـه دنیـا مجنون
آه درون مثنوی ام آینـه حیرت زده است
بیت درون بیت خدا واژه بـه وجد آمده است
رفتی از خویش ، کـه از خویش بـه وحدت برسی
پسرم! چند قدم مانده بـه بعثت برسی

نفس نیزه و شمشیر و سپر بند آمد
به تماشای نبرد تو خداوند آمد
با همان حکم کـه قرآن خدا جان من است
آیـه درون آیـه رجزهای تو قرآن من است
ناگهان گرد و غبار خطر آرام نشست
دیدمت خرم و خندان قدح باده بـه دست
آه آیینـه درون آیینـه عجب تصویری
داری از دست خودت جام بلا مـی گیری
زخم ها با تو چه د ؟جوان تر شده ای
به خدا بیش تر از پیش پیمبر شده ای
پدرت آمده درون تلاطم دارد
از لبت خواهش یک جرعه تبسم دارد
غرق خون هستی و برخواسته آه از بابا
آه ،واکن و انگور بخواه از بابا*
گوش کن م از سمت حرم مـی آید
با فغان پسرم وا پسرم مـی آید
باز هم عطر گل یـاس بـه گیسو داری
ولی اینبارچرا دست بـه پهلو داری؟!
کربلا کوچه ندارد همـه جایش دشت است
یـاس درون یـاس مگر مادر من برگشته است؟!
مثل آیینـهء درون خاک مکدر شده ای
چشم من تار شده ؟یـا تو مکرر شده ای؟!
من تو را درون همـه کرب و بلا مـی بینم
هر کجا مـی نگرم جسم تو را مـی بینم
ارباْ اربا شده چون برگ خزان مـی ریزی
کاش مـی شد کـه تو با معجزه ای برخیزی
مانده ام خیره بـه جسمت کـه چه راهی دارم
باید انگار تو را بین عبا بگذارم
باید انگار تو را بین عبایم ببرم
تا کـه شش گوشـه شود با تو ضریحم پسرم…

. دانلود گل یاس مهربونم . دانلود گل یاس مهربونم : دانلود گل یاس مهربونم




[متن ها و شعرهای مداحی مخصوص محرم 91 دانلود گل یاس مهربونم]

نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Thu, 26 Jul 2018 18:03:00 +0000